دخترم باران

ما این عید رو تصمیم گرفتیم با خاله ها و عزیز همگی بریم مسافرت به سمت خانیک که وسطای راه عزیز رو تنها گذاشتیم و با خاله سعیده و سمیه رفتیم مشهد که خیلی هم خوش گذشت ولی چون سرد بود هوا من یکم نگرانت شدم که یه ذره هم اونجا سرماخوردی که سریع بردمت دکتر و اکی شدیی عشقم چندتا از عکساتم میذارم تا یادگار برات بمونه  از سمت چپ فرناز سینا و سارا و فاطمه که شما رو بغل کرده روی صحن حرم امام رضا (ع) نمیدونم چرا انقد میپوشونم تورو اخه همش میترسیدم سردت باشه گل من دیگه خلاصه دغدغه های مادرانه هست که شما بعدا میفهمی من جی میگم   اینجا تو راه بودیم که حسابی هم شیطونی کردی و منو خسته  اینجا با بابا جون که خیلی...

دختر خوبم من عاشق این عکساتم بهشون حس خاصی دارم وقتی شیر خوردنت با شیشه یا لبخندای یهویی تورو میبینم مخصوصا الان که بزرگ شدی و عکساتو مرور میکنم بیشتر و بیشتر شکر خدا رو میکنم به خاطر بودنه تو فرشته ی معصوم من اخه جقد تو ماهی     دانشمند من اخه به جی فک میکنی اینجا 40 روزت بود نفس من     اینجاهم از اون موقعا بود که به خاطر دل درد همش داشتی گریه میکردی و اینجوری اروم میشدیقربون جشمای درشتت   ...

بارانم دختر مهربون من، من وبابا برا اولین بار با شما وقتی که یک ماهه بودی رفتیم مسافرت نیشابور پیش مامانی و بابایی و عمه جون اونم با قطار که بعدش که رفتیم بابا کلی پشیمون شد گف عجب کار خطرناکی کردیم شما که انقد کوجولو هستی رو اوردیم مسافرت ولی خوب کار از کار گذشته بود و ما رفته بودیم و یه خبر خوب که من رفتم بالاخره مدرکم رو گرفتم از دانشگاه نیشابور   اینم عکسای اولین سفرت خونه عمه                             ...